- لک و لک
- آواز کفش کسی که را رود. یا لک و لک راه افتادن، با دست تهی روی بمقصدی آوردن بدون هدف
معنی لک و لک - جستجوی لغت در جدول جو
- لک و لک
- کند، آهسته
لک و لک کردن: کند راه رفتن، کاری را به کندی انجام دادن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ناهموار درشت، بی عقلی، بی هنری
گنده و درشت و ناهموار
گنده، ستبر، ناتراشیده، ناهموار
اسباب و ادوات خانه از کاسه، کوزه و فرش، لک و پک کردن مثلاً آمد و شد، تکاپو، برای مثال ای لک ار ناز خواهی و نعمت / گرد درگاه او کنی لک و پک (رودکی - ۵۰۴)
اسباب خانه از فرش و اثاثه و غیره: آورد لک و پک زبرای من مسکین با آنکه لکش داده ام از بهر بضاعت. (امیرخسرو جها. لغ)، بضاعت مزحات سرمایه قلیل، تکاپوی آمدو شد با تعجیل
نه و نی
ظاهراً بمعنی لب است لب و لوچه لب. لک و لنج آویختن، نشان دادن عدم رضایت با ترشرویی لب و لوچه آویزان بودن
گنده و ناتراشیده: ای شور بخت مدبر معلول شوم پی، وی ترش روی ناخوش مکروه لک و پک، (پوربهای جامی لغ)
کند راه رفتن، کاری را به کندی انجام دادن
کاری را آهسته و بتانی انجام دادن، با رنج و تهیدستی عمر گذرانیدن
پرنده ای دارای پاهای بلند و گردن دراز و بالهای بزرگ و دم کوتاه از اکدی بلارج اچوپیل از پرندگان
((لَ لَ))
فرهنگ فارسی معین
لک لک، لقلق، زاغور، حاجی لک لک، پرنده ای است با پاهای بلند و گردن دراز که در جاهای بلند لانه درست می کند و خزندگان و حشرات را شکار می کند، کنایه از سخنان هرزه و یاوه
تکۀ چوبی وصل به دول آسیا که هنگام گردیدن سنگ آسیا به حرکت می آید و به آن وسیله گندم در گلوی آسیا ریخته می شود
لک لک، پرنده ای با پاهای بلند و گردن دراز و بال های بزرگ و دم کوتاه که روی درختان بلند و جاهای مرتفع لانه می گذارد و از حشرات و موش و مار تغذیه می کند، بلارج، لقلق، حاجی لک لک
سخنان بیهوده، هرزه و یاوه
لک لک هندی: در علم زیست شناسی نوعی لک لک با پرهای زیبا که در مرکز آسیا و افریقا پیدا می شود و زیر گردن خود کیسۀ گوشتی بزرگی دارد
سخنان بیهوده، هرزه و یاوه
لک لک هندی: در علم زیست شناسی نوعی لک لک با پرهای زیبا که در مرکز آسیا و افریقا پیدا می شود و زیر گردن خود کیسۀ گوشتی بزرگی دارد